خاطره ای شیرین از دوران خدمت مقدس سربازی در استان سیستان و بلوچستان
به روایت : دکتر یارمحمدی
بدلیل شغلم که با دستگاه ادراری و تناسلی سر و کار دارم ، کتابی از خاطرات با خود دارم ، که جداگانه ، اگر موانعی در کار نباشد ، تقدیم خواهد شد .
و حال ، یک خاطره از زمان خدمت در استان زیبا و پر برکت بلوچستان .
روزی از سیاری ( پزشکی سیار ) بر می گشتم . روستای قشنگ و پر نخل کشتگان ( درست در محل تلاقی مرز ایران و پاکستان ) را به قصد شهر سراوان ترک کرده و در بین راه از روستای اسفندک گذشته و برای گذر وارد دره ای شدیم ، ناگهان ، در وسط دره و در وسط جاده بسیار باریک آن ، مرد بلندقد بلوچی ، با چوبی بلند ، ماشین را متوقف کرد .
مرد بلوچ به زبان بلوچی فرمود : دکتر کیه ؟
گفتم : بنده .
گفت : بیا پائین و با من بیا .
اطاعت کردم . راننده ، خدا بیامرز که خود اهل محل بود ، گفت : دکتر نرو ، چون مسئوول جان تو منم .
عرض کردم : میروم .
مرد از جلو و من از دنبال ، از میان جنگل وحشی نخل ها گذشتیم و به چند کپر ( ک پ ر ) رسیدیم . کپرها ، خانه های تمام ساخته از درخت خرما است . کپرها برای انسان و حیوانات جدا ساخته می شوند .
مرد محترم ، از جلوی کپرهای آدم ها ، گذشت . اینجا بود که احساس بدی کردم ، علی ایحال ، به داخل کپر حیوانات ( بقول ما روستایی ها طویله ) رفت .
مرا داخل کپر شتر برد . بچه شتری سخت بیمار را دیدم . زخمی بد بر پشت داشت . مرد بلوچ گفت : اگر تو راست میگی و دکتری ! این بچه شتر را درمان کن ، که سلامت این بچه شتر ، از سلامت زن من مهمتر است .
به ماشین برگشته محلول ساولن ، پماد تتراسیکلین و ده عدد پنی سیلین با خود آوردم . زخم را پانسمان کرده ، ده پنی سیلین را در حالیکه بچه شتر رمقی نداشت و نعره میزد به کفل او تزریق کرده و خدا حافظی نمودم .